کد مطلب:53184 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:234

مبارزه علی با عمرو بن عبدود











جنگی خندق در سال پنجم هجری اتفاق افتاد. یكی از پیكارهای مهم در این جنگ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو از شجاعان عرب بود، كسی بود كه عمر گفت: «من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما تاختند، عمرو به تنهایی آنها را متفرق ساخت و دست و پای شتری را به جای سپری دست گرفت و آنها را تعقیب كرد»..

وقتی در جنگ خندق علی علیه السلام دروازه خندق را بر دشمن مسدود كرد تا وارد شهر مدینه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط میدان و فریاد برآورد: كیست به جنگ من آید؟ هیچ كس از ترس، جوابی نداد؛ عمرو گفت: مسلمین كجاست هستند كه به دستم كشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوی بهشت نمی شتابید؟ چرا نزدیك من نمی آیید؟ هیچ كس پاسخی نداد و سپس این اشعار را خواند:

«از بس مبارز طلبیدم، سینه ام تنگ شد و صدایم بگرفت؛ من در جایی ایستاده ام كه هر دلیر و حنگجویی بر جان خود می لرزد و می ترسد؛ راستی كه دلیری و از جان گذشتگی از بهترین غریزه های جوانمردان است».

در این وقت علی علیه السلام برخاست واز پیامبر اجازه خواست؛ پیامبر فرمود: بنشین؛ چند مرتبه دیگر عمرو مبارز طلبید و حماسه خواند، فقط علی علیه السلام بلند می شد و می گفت: یا رسول الله! اگر او عمرو است،

من علی بن ابیطالبم!

تا اینكه پیامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مسألت دارم كه تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند كرد و عرض كرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمی پر از عاطفه و اشك فرمود: برو كه خدا یار و مددكار توست.

امیرالمؤمنین علیه السلام به میدان آمد و این رجز را خواند:

«ای عمرو! در كار جنگ شتاب مكن، آن كس كه تو را جواب گوید، عاجز نیست، او دارای حسن نیت و بصیرت و راستی می باشد و این صفات، اساس هر رستگاریست.

نزد تو نیامدم جز بر آن امید كه زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشیری كه پس از دورانی از طول زمان، نام آن بماند باقی گذارم)).

عمرو از روی تكبر، پاسخی نداد؛ امام فرمود: شنیدم تو پیمان بستی كه اگر مردی از قریش یكی از سه چیز را از تو بخواهد بپذیری؟ گفت: آری، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحید و اسلام و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می كنم؛ عمرو گفت: قبول نمی كنم؛ فرمود: دوم آنكه، از این راهی كه آمدی برگرد و از جنگ با پیامبر درگذر؛ گفت: اگر این كار را كنم زنان قریش مرا سرزنش كنند، زیرا من در جنگ بدر، زخمی برداشتم و نذر كردم تا محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نكشم روغن بر موی سرم نمالم؛ حضرت فرمود: سوم آنكه، تو را به مبارزه با خود می خوانم؛ عمرو بخندید و گفت: عرب این خواهش را از من نمی كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زیرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهای تو كسانی هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانی و میل ندارم به دست من كشته شوی، تو هم كفو من نیستی.

فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم! عمرو گفت: چه گفتی؟ فرمود: میل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم! عمرو گفت: چه گفتی؟

فرمود: میل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و برای این كار پیاده شو با هم بجنگیم. عمرو در حالی كه غضبناك بود از اسب پیاده شد، بر صورت اسب بكوفت و شمشیری به پای اسب زد و اسب روی زمین بیفتاد، شمشیر دیگری به طرف علی علیه السلام فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حالیكه سپر دو نیم شد و فرقش را شكافت، حضرت خود را به گوشه میدان رسانید و با عمامه سر خود را بست و به میدان آمد و فرمود:

ای عمرو! تو خجالت نكشیدی با این شخصیت، برای خود همراه آوردی با این كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم.عمرو برگشت كه ببیند كیست، حضرت شمشیری بی درنگ بر پای او فرود آورد و او را بر زمین انداخت. دو لشكر، منظره را می دیدند، و غالب شدن علی علیه السلام بر عمرو موجب شد كه صدای تكبیر و تهلیل بلند شود؛مشركین رو به فرار گذاشتند و مسلمین با شادی، مشركین را تعقیب می كردند تا جایی كه همه مشركین فرار كردند.

امام، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت: مرا فریب دادی!فرمود: معنی جنگ همین است عمرو (به قولی) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناك شد. امام از روی سینه عمرو برخاست و چند قدمی بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.

عمرو گفت: چرا منصرف شدی و اكنون باز آمدی؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختی، در آن حال من خشمناك شدم، نخواستم با آن حال غضب، سر تو را جدا كنم، بلكه با حال انبساط، برای رضای خدا سرت را از تنت جدا می كنم. امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پیامبر آورد و از كلمات پیامبر در جنگ خندق این است كه «ضرب زدن علی علیه السلام در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است».[1] .









    1. زندگانی امیرالمؤمنین علیه السلام- بحارالأنوار- تاریخ طبری- ناسخ التواریخ- داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه السلام،ص59.